(( نمایشنامه خطبه غدیر ))
آنچه می آید مجموعه ای از پیامکهای فاطمی است مشتمل بر ابیات و دوبیتی هایی نغز که به مناسبت فرارسیدن سال روز شهادت دخت عصمت و پارسایی، بانو حضرت زهرا سلام اللله علیها پیش کش حضورتان می گردد.
از مشرق قلبم رسیده فاطمیه
رخت عزایم کو، رسیده فاطمیه
.............................
دل از غم فاطمه توان دارد، نه
و ز تربتِ او کسی نشان دارد، نه
آن تربتِ گمگشته به بَر، زوّاری
جز مهدی صاحب الزمان دارد، نه
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این بود
ای کاش در سوخته مسمار نداشت
کاش قلبم به قبرش راه داشت
کاش زهرا هم زیارتگاه داشت
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
در حریم فاطمیّه مرغ دل پر می زند
ناله از مظلومی زهرای اطهر می زند
هر سینه که دوستدار زهراست
آشفته و بی قرار زهراست
گنجینه ی هفت آسمان ها
در سینه ی خون نگار زهراست
از شرح کرامتش همین بس
عالم همه وامدار زهراست
تا که پرسیدم ز منطق، عشق چیست
در جوابم این چنین گفت و گریست
لیلی ومجنون همه افسانه اند
عشق تفسیری ز زهرا و علیست
من با که گویم این که بهارم خزان شده
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
بانوی بی نشان که به هرسو نشان زاوست
رفت از برم به قامت همچون کمان شده
دیدم که ز دل خدا خدا می کردی
شکوه ز جفا به مصطفا می کردی
ای کاش شبی پس از دعای همگان
از بهر شفای خود دعا می کرد
رنگ رخسارت خبر می دهد از سر ضمیر
چه کسی روی کتاب عمر تو «پایان» نوشت
دو بیتی ها (مرثیه زینب سلام اله علیها)
غم دوران من گردد یتیمی
که هم پیمان من گردد یتیمی
من از قد کمانت حتم دارم
بلای جان من گردد یتیمی
مکن مخفی به سینه آه، مادر
مرا کن از غمت آگاه ،مادر
مشو راضی پس از تو زنده باشم
گل خود را ببر همراه ،مادر
از فاطمه اکتفا به نامش نکنید
نشناخته توصیف مقامش نکنید
هر کس که در او محبت زهرا نیست
علامه اگر هست سلامش نکنید
یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست
آن گل صد برگ خوشبویت کجاست
هر چه یاشد من نمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه (س) بی حاصل است
فاطمه (س) حلال صدها مشکل است
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع
سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
دنبال جنازه ات اگر می نالم
آهسته تر از مرغ سحر می نالم
دیشت سر بالین تو اشکم می ریخت
امشب به غریبیِّ پدر می نالم
در این صحرا چو لاله داغ دارم
به دل سوز غمی جانکاه دارم
مدینه، دیدی از بیداد گردون
ز کف دادم همه دار و ندارم؟
آن شب که ابوتراب با قلب حزین
بسپرد تن اُم ابیها به زمین
دانی که چرا خاک ز دستش افشاند
یعنی که تمام هستی ام بود همین!
ز کف دادم چراغ لاله ام را
کنم پنهان ز دشمن ناله ام را
نه دست خود کفن کردم شبانه
تن زهرای هجده ساله ام را
مدینه در وطن تنهاترینم
«ولی اللّه»ام و خانه نشینم
ز سوز داغ زهرای جوان مرگ
شرر خیزد ز آه آتشینم
مدینه از چه این سان بی قراری
تو هم از داغ زهرا سوگواری
مدینه دیده ای جز زینب من
کند یک چار ساله خانه داری
سوزنده تر از داغ تو، داغی نَبُود
پژمرده تر از تو، گل به باغی نبود
روشنگر دل هایی و اما افسوس
بر گمشده قبر تو، چراغی نبود
ای خاکِ درِ تو تاجِ سرها زهرا
وی قبر تو مخفی ز نظرها زهرا
تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟
گر بسته شود تمام درها زهرا
گُل بوته باغ مصطفی زهرا بود
آلاله داغ مرتضی زهرا بود
خورشیدِ بلندْ در شبستان وجود
سرچشمه رحمت خدا زهرا بود
آن روز که پهلوی تو از کینه شکست
دل های مُحبّان تو در سینه شکست
تصویر تو را دِل علی آینه بود
اندوه تو سنگی شد و آیینه شکست
فرآوری: شکوری - گروه دین و اندیشه تبیان
http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/hazartzahra/2010/4/27/121080.html